All Of Me

بهم میگه کارات عجیب و غریبه . میگه کاری نکن که بقیه با خودشون بگن دختره دیوونه ست . نه اینکه فکر کنید شوخی میکنه ها ، نه . اینا جدی ترین و دردناکترین مکالمه ی یک طرفه ایی هست که هر از چندی تکرار میشه و من از جواب دادن خسته م . مگه فرقیم ؟ جواب بدم یا ندم ، بمونم یا برم . نه برای اون انگ خوردن دیوونگی به من مهمه و نه برای من افکار دیگران . ولی من صدای شکسته شدنمو میشنوم وقتی که با نفرت ( شایدم نفرت نیست ، اما حرص صداش گوشمو کر میکنه ) و لذت از کارام ایراد میگیره . من بارها فرار کردم برای نشنیدن همین کلمات ، برای نبودن میونِ آدمایی که هیچ چیزی جز یه دهن گشاد ازشون نمیبینم . برام مهمه ؟ نه . فقط حس میکنم توی خودم ، یه بچه ی بی پناه دارم که میبینه و میشنوه و میمیره ... بعضیا بهش میگن قلب ، اما برای من همون بچه ی معلول و احساساتیه که هیچوقت نتونستم ازش دفاع کنم .
  • هی وا